عقل و واژه های هم خانواده آن همچون خرد، تدبیر و رای ازکلیدی ترین مفاهیمی هستند که در شاهنامه و درکلام فردوسی نشسته اند ، به دلیل تکرار فراوان این واژه ها ، این مفاهیم آنقدر بدیهی و عادی شده اند که اگر از مبتدی ترین فرد بپرسیم شاهنامه چگونه کتابی است ؟ قطعا یکی از پاسخها این خواهد بود ، کتابی است که ما را به عقل و تدبیر راهنمایی می کند. اما این تمامی ماجرا نیست، اگر نگاهی دقیق تر به ژرفای این کتاب بیاندازیم ، علاوه بر عقل و تدبیر و رای گوهرهای ارزشمند دیگری نیز نصیبمان خواهد شد.
هرچند عقل و تدبیر و رای برای سامان دادن هر امری یکی از پایه های اساسی به حساب می آیند ولی هم تجربه زیسته و هم دانش بشری، دریافته است که سازمان دهی و پیشبرد همه امور زندگی فردی و جمعی بشر بدون خطا و هزینه به صورت تام و تمام ، با مطلقِ عقل ، پروژه ای است ناقص که در بسیاری از موارد پایش لنگ می زند و درکاربست بسیاری از امور کارساز نخواهد بود . اگر به فردوسی و آثار بسیاری دیگر از بزرگان ادب فارسی رجوع کنیم و عمق اندیشه و آثار آنها را بکاویم خواهیم دید که آن بزرگان نیز در بسیاری از جاها برای بسامان کردن امور ، عقل مطلق را کارساز نمی دانند ، و برای چالاکی و عملکرد بهتر عقل، موتورها و محرک های دیگری را در کنار او پیش بینی و تدارک دیده اند بارمان را با یک مرکب به سرمنزل مقصود نمی توانیم ببریم . به قول مولانا درخشکی از مرکبی استفاده می کنیم ودرآب و دریا از مرکب دیگری:
تا به دریا سِیرِ اسب و زین بود/بعد از اینت مرکب چوبین بود
مرکب چوبین به خشکی ابتر است/خاص آن دریاییان را رهبر است
اگر عقل مطلق را به منزله پادشاهی در نظر بگیریم ، این پادشاه برای حکمرانی بهتر و مطلوبتر خود به مشاوران ، کارشناسان و سربازان زبده و درستکاری نیاز دارد تا با کمک آنها بتواند شیوه مطلوب حکم رانی خودش را در بین مردم پیاده و اجرا نماید . این نوشتار سعی برآن داردتا با شواهد وقرائن موجود در شاهنامه و کلام فردوسی به این موضوع بپردازد .
با مراجعه به متن شاهنامه خواهیم دید که فردوسی تا چه اندازه در راستای این ادعا حرکت کرده است. به همین منظور آنانی که به دقت و تانّی در این کتاب عظیم سرفرو برده اند، همانطوری که اشاره شد ، علاوه بر عقل ، محرک ها و موءلفه های دیگری را برای سازماندهی مطلوب امور زندگی فردی و جمعی وحتی سیاست ورزی کشف نموده اند . اولین بار وقتی متنی را برای آشنایی با فردوسی می خواندم ، نویسنده آن متن علاوه بر بررسی زندگی و نحوه سرایش و تدوین شاهنامه ،به ویژگیها و خصیصه های مهم و منحصر به فرد دیگری نیز اشاره کرده بود ، از جمله نوشته بود :
مهمترین خصیصه ای که درشاهنامه و در بیان فردوسی ، همگان را به خود وا داشته است “ عفت بیان آن مرد بزرگ است “ شاهنامه پژوهان گفته اند و نوشته اند که فردوسی هنگام بیان مطالبی که نمی توان آنها را در میان جمع مطرح کرد ، سر به زیر می اندازد و با یکی دو بیت ادای مطلب می کند حتی در هجو نامه ای که علیه محمود نوشته مطلبی که خارج از ادب باشد وجود ندارد ، به عبارت دیگر یکی از خصیصه های بزرگ و مهم شاهنامه را عفت بیان و پاسداشت ادب برمی شمرند . به اعتقاد نویسنده قوی ترین پشتوانه و یا خواستگاهی که بیان کننده مفهوم “عفت بیان باشد “ و بتوان آنرا با کاربست کلی شاهنامه همسو و همنوا دید، واژه شرم است ، این واژه و مترادف آن (آزرم) با بسامد بالایی در شاهنامه بکار رفته است ، با این توصیف شایسته است نام دیگر ادب و عفت بیان را شرم بگذارم.
از (عقل و عفت بیان یا همان شرم ) که بگذریم، فردوسی نیرو و موئلفه سومی را هم در سناریوی خودش بکار گرفته است ، که من به عشق از آن تعبیر می کنم ، هر چند به دلیل الزاماتی که در سبک حماسی وجود دارد و شعر حماسی بیشتر با آداب رزم، نبرد ، ورویارویی های مهیب با دشمن سروکار دارد و به همین دلیل عنصر عشق نمی تواند خیلی مصرف داشته باشد باز به قول مولانا
رستم چه کند در صف دسته گل و ریحان را
اما با همه این اوصاف فردوسی نگذاشته تا کتابش از عنصر عشق نیز بی بهره باشد ، او سعی کرده درمتن شاهنامه به مناسبت و به فراخور حال، عنصر عشق را نیز در کار کند ،داستانها و روایت هایی همچون ، زال و رودابه ، بیژن و منیژه ، سیاوش و سودابه ، سهراب و گرد آفرید ، گلنار و اردشیر ، بهرام و آرزو ، شیرین و شیروی، عاشق شدن تهمینه بر رستم ، کتایون برگشتاسب ، خسروپادشاه ایران و دختر برادر بانوی ارمن ، روایتها و داستانهایی هستند که یا بکلی صورت عاشقانه دارند و یا رد پای عشق را درآنها می توان مشاهده نمود.
با توضیحات ارائه شده و تا اینجای کار، در شاهنامه سه نظام مهم و قابل اعتنا شناسایی شدند ، نظام عقل که از همه بلند تر ، مستحکم تر و باشکوهتر است ، نظام شرم که سایه به سایه ستون عقل، قایم گردیده و نظام عشق . به بیان دیگر باید گفت فردوسی کسی است که عنصر عقل و شرم و عشق، وجود او را پر کرده و او این هر سه را به خوبی و با استادی تمام در شاهنامه بکار گرفته است.
اگر قصه شرم را از منظر اخلاق بررسی کنیم ،شرم نوعی نگاه کردن در خویشتن است ، نگاهی که نقد و محاسبه ومحاکمه را به دنبال دارد ، وقتی وجود ما از شرم آکنده می شود پس از این شرمندگی است که آدمی شستشو می شود و وجودش دچار یک طهارت و طراوت می شود و انسانیت خودش را بر اثر این شرمندگی حس می کند .
امروز پارادایم حق و تکلیف در زیست انسانی بسیار مطرح می شود و در باره آن نقد و نظر های فراوانی ابراز شده و می شود ، بعضی بر این باورند که در جوامع امروزی، انسان از دایره تکلیف خارج و در دایره حق قرار گرفته ، در گذشته می گفتند انسان تکلیف دارد به این کار دست بزند و یا از این کار نهی شود ولی امروز این مفهوم فروریخته و بجایش مفهوم حق نشسته است ما اگر از این دو، قدری ارتفاع بگیرم به پارادایم شرم می رسیم ، آدمی که اهل شرمگینی است، هم اهل تکلیف است هم اهل حق ولی نه تماما تکلیفی است همچنانکه برود به سمت نظامهای استبدادی و بردگی ونه آنچنان اهل حق است به معنای امروزی کلمه که افراط کند و به جاهای غیر اخلاقی برسد . نظام شرم می تواند دو نظام حق و تکلیف را در بر بگیرد ، از آنها فراتر هم برود و ارتفاع بگیرد به طوری که نیکی های آن دو را داشته باشد اما آفاتشان را نداشته باشد ، اینجاست که شرم از حالت یک فضیلت اخلاقی فردی خارج می شود و بدل به یک پارادایم اخلاقی اجتماعی می شود که حتی می تواند مبنای قانون قرار بگیرد و مبنای اخلاق قرار بگیرد وشاید تعارض بین قانون و اخلاق را هم بردارد.به اعتقاد کارشناسان حوزه حقوق و اخلاق، فرهنگی که صرفا معطوف به جرم باشد ، فرهنگ تام و تمامی نیست زیرا فقط به قانون فکر می کندولاغیر و لذا وقتی قانونی برای رفتاری وجود ندارد که آن را جرم محسوب کند ، آن فرد خودش را بری و بی جرم می انگارد و وجدان معذبی ندارد خواه در خلوت باشد و خواه در جلوت ، در قانون مدرن بشری اصل در برائت است یعنی گناه معنا ندارد، مگر برایش قانون داشته باشیم البته اصل پیشرفته ای است ، گریبان کسی را بی جهت نمی توان گرفت و این نکته اصلی است. فرهنگ معطوف به جرم درواقع فرهنگ فرد انگاری هم هست آدمی را بخاطر کاری که کرده گریبانش را می گیرد نه به خاطر تعلقی که به یک مجموعه دارد .با فرهنگ شرم می توان برای بسیاری از امور که در قانون، نامی از آنها برده نشده به صورت نانوشته و با سندی معتبر تر از متن قانون، جایی را باز کرد و عمل به مفاد آن را بی هزینه تر وبی نزاع تر به اجرا درآورد. اگر آدمیت را بطور کامل به آدمی منتسب بدانیم، شرم یکی از خمیرمایه های وجود آدمی است، که با آن می توانیم او را هم به حقوقش متوجه کنیم و هم به تکالیفش و هم به خالق و مخلوق ، و هم جامعه اخلاقی ای که می خواهیم بسازیم.
“حبیب الله ادیبی کارشناس ادبیات“