به گزارش نبض وطن، طرح روش پژوهش و اندیشهی خلاق، حاصل سالها تلاش فکری و تجربی بیوقفه است؛ از روزگار نوجوانی تا هماکنون. تجربهها و مطالعاتی که در این راه تا به امروز با خود آوردهام، تلخ و شیرین، خشت خشت بنای این اثر را تشکیل میدهند. کم نبودند هنگامههایی که تردیدی سمج تمامی وجودم را فرا میگرفت که نکند کاری که آغاز نمودهام کاری بیهوده و بیسرانجام باشد! حتی هر از چندی که یادداشتهایم را برای افرادی که تصور میکردم میتوانستند با گفتههایشان قوت قلبی برایم باشند میخواندم نیز بیحاصل بود؛ اظهارنظرهایی غالبا مایوس کننده! بااینحال، یاس تمامی تجربهی این سالها نبود. در تمام این مدت، با هر چیز جدیدی که میآموختم، تمام وجودم پر از وجد و نشاط میشد. و اتفاقا، در همین حال و هواهای خوشحالی از یافتههای ذهنی جدید بود که وقتی میخواستم احساسم را با کسی در میان بگذارم تقریبا هرگز پاسخ مناسبی دریافت نمیکردم! و در این لحظهها بود که آن تردید و یاس همیشگی، بیش از پیش سمجتر مینمود.
با وجود این، چیزی نمیگذشت که باز یاسها را کنار میگذاشتم و به ادامه کار میپرداختم. انگار که جان تازهای میگرفتم! این تجدید روحیه، نه بهخاطر شنیدن حرفهای دلگرم کننده از سمت کسی، بلکه بهخاطر گواهیهای ذهنم بود. آنطور که وقتی سیر منطقی اندیشههایم را پی میگرفتم و آنها را در مقابل گفتههای مایوس کننده قرار میدادم، اطمینانی وجودم را فرا میگرفت که معنایش این بود که راه را به خطا نرفته بودم. از آن مهمتر، زمانهایی که شبیه نظراتم را در آراء و عقاید اندیشمندان در کتابها میدیدم، بیشتر نسبت به کار خود امیدوار میشدم. با همهی اینها، هرگز نمیتوانستم نسبت به یافتهها و نظراتم اطمینان قطعی و یقینی داشته باشم و همیشه و هرلحظه به دنبال شواهدی بودم که ایدههایم را با آنها محک بزنم. بااینحال، یافتههای ذهنی بعدی که تایید کننده و یا اصلاح و تکمیل کنندهی اندیشههایم بود، و همچنین مطالعاتی که در آنها رگههایی ملموس از عقایدم را میدیدم، تنها بخشی از منابعی بودند که ایدههایم را در آنها به بوتهی آزمون میسپردم. درواقع، مهمترین منبعی که به یاری آن میتوانستم اعتماد و اطمینان بیشتری نسبت به نظراتم پیدا کنم، سنجش تجربی ایدههایم بود. بهاینصورت که در کنار اندیشیدن، مطالعه، و نوشتنهای هر روزی، تصمیم گرفتم کارگاههایی برگزار کنم و یافتههایم را در آنجا تدریس و اثر آنها را مشاهده نمایم. این کارگاهها در ابتدا به صورت دوستانه برگزار میشد و اندک اندک از شکل غیر رسمی و خصوصی، حالت عمومی به خود گرفت و در اماکن فرهنگی چون دانشگاه و آموزشگاهها برگزار میگردید. برگزاری کارگاهها اهمیت فراوانی داشت. با برگزاری هر دورهی آموزشی، تجربههای بسیاری در نحوهی ارائه مطالب کسب مینمودم. اما، مهمترین تجربهای که با برگزاری هر کارگاه کسب میکردم، مشاهدهی تاثیراتی بود که در شرکت کنندگان میدیدم. آنطور که گاه حتی، تاثیری بیش از آنچه انتظار داشتم را میدیدم! آری؛ دیگر زمان آن فرارسیده بود که با همهی یاسها و تردیدهای گذشته بدرود بگویم و تمام همت خود را صرف اشاعه و آموزش آفرینشگری و شیوهی اندیشهیخلاق نمایم. امیدوارم روزی فرا برسد که در تمامی مقاطع تحصیلی، از مدرسه گرفته تا دانشگاه، درسی با عنوان “پرورش اندیشهی خلاق” تدریس گردد.
دغدغهای که با شروع این کار داشتم این بود که طرحی پی افکنم که به یاری آن بتوان با همهی افراد، و با هر علاقه و زمینهی تخصصی که دارند همراه شد. مطمئنا محیط زیست، اقتصاد، پزشکی، مهندسی، هنر و زمینههای دیگر، هیچیک تخصص بنده نبودند، و همین مسئله کارم را بسیار دشوار مینمود. چرا که اگر میخواستم بنا را بر آموزشِ خلاقانهی «تاریخ» که رشتهی دانشگاهیام بود بگذارم، اگرچه احتمال موفقیتم در آن زیاد بود، ولی هدفم همیشه این بود که روشی عمومی را ابداع نمایم که همهی افراد با بهکارگیری آن بتوانند در حوزهی فعالیتشان موفق شوند. این موفقیت از نظر ما به معنی پیش بردن اهداف علمی – هنری به گونهی «جدید» است.
بنابراین، هماکنون میتوانم ادعا کنم که با بهکارگیری روشهای ابتکاری، «ساده» و «عملی»ای که در این طرح آموزشی ارائه میدهم، میتوان امیدوار بود که در آیندهای نزدیک از سد بسیاری از مشکلات و مسائلی که جامعهمان به آن گرفتار است عبور کنیم؛ مسائلی از قبیل آلودگی هوا، بیکاری، افسردگی، صنعت، وابستگی اقتصادی کشور به نفت و مشکلات دیگری که خوانندگان بیش از بنده نسبت به آنها آگاهی دارند.
با نگرشِ درک تاریخی به لزوم مقولهی «پرورش اندیشهی خلاق»، و با نقطه نظرِ سیر توسعهی علمی و صنعتی به تاریخ چندصد سال گذشته کشورمان، نتایج معنیداری بهدست خواهد آمد. بنابراین، اگر تاریخ روابط خارجی ایران را در این نگاه در نظر بگیریم، شاید اولین رویارویی موثر ما با مغرب زمین، در دورهی اوج اقتدار دولت صفوی بود. آن زمان، اگرچه لشکریان دولت صفوی از نظر تعداد و ادوات نظامی در وضعیتی عالی بهسر میبردند، ولی آنچنان نبود که بتوانند در مقابل تعداد اندک متجاوزان غربی مقاومت کنند. چرا که آن اندک سپاهیان به سلاحی مجهز بودند به نام «توپ»، و ساخت توپ نیز نیازمند تکنولوژی و صنعتی پیشرفته به فراخور زمانهی قرن ۱۶ میلادی بود. در آن اولین رویارویی با جهان غرب، به این نتیجه رسیدیم که چارهای جز مجهز نمودن سپاه ایران به سلاحهای پیشرفته نیست. بنابراین، در آن زمان تصمیم بر آن شد که از خود غربیها برای ارتقای توان نظامی خود بهره بگیریم. این بهرهگیری از طریق وارد کردن تکنولوژی اتفاق افتاد که درواقع، وارد کردن تکنولوژی به معنی آغاز ماجرای «وابستگی» بود. این وابستگی در طول زمان و در دورههای بعدی شدتی بیسابقه بهخود گرفت که اوج آن را میتوان در دورهی قاجار و عصر پهلوی دید. البته، نمیخواهم بگویم اخذ تکنولوژی از ملتهای دیگر نمیبایست اتفاق میافتاد، ولی، آنچه جای خالیاش در این وامگیریها همیشه خالی بود، فکر و اندیشهی «خلاق» ایرانی بود. بهطوریکه، همیشه سادهترین راه ممکن، که همان وارد کردن تکنولوژی بود را بهکار میگرفتیم، بدون آنکه به این بیندیشیم که خودمان نیز میتوانیم تولیدکنندهی آن باشیم. و بدون آنکه از صنعتگران و متفکران زمانه استفادهای در جهت کاهشِ موثرِ وابستگی کنیم. آخر، وقتی ابزار و تکنولوژی را وارد میکردیم، میتوانستیم ابتدا با مشاهدهی آن شبیه آن را بسازیم، و سپس به یاری «اندیشهی خلاق»، آن را توسعه دهیم؛ به گونهای که حتی بتوانیم گوی سبقت را از کشورهای مبدا تکنولوژی برباییم. اما، این امکانپذیر نبود، چرا که به چیزی به نامِ «اندیشهی خلاق» مجهز نبودیم!
همانطور که در ابتدا نیز اشاره شد، پیشینهی پژوهش در باب خلاقیت و اندیشهی خلاق، بازمیگردد به دورهی نوجوانی؛ یعنی زمانی که تنها هفده سال داشتم. آن زمان تمامی ذهنم مملو از این سوال بود که چرا ما نسبت به دنیای غرب به لحاظ پیشرفت صنعت و تکنولوژی در رتبهی به مراتب پایینتری قرار داریم؟ اندیشیدن به یافتن پاسخ این سوال، تمام دورهی نوجوانی تا روزگار کنونیام را مشغول خود داشته است. تا جایی که میتوانم بگویم سالهایی طولانی در سرگشتگی بهسر میبردم. آن زمان، تنها چیزی که میدانستم این بود که باید از این وضع نجات پیدا کنیم؛ و نه میدانستم علل این نابسامانیها چیست و نه راه حل عبور از آنها را میدانستم.
بنابراین، سرگشتگیِ یافتن پاسخ این سوال اساسی بارها مرا تا لبهی پرتگاه یاس و ناامیدی میبرد. بهزودی وارد دانشکدهی فنی شدم و با اینکه از کودکی بسیار به کار فنی علاقهمند بودم، ولی به خاطر همان سرگشتگی و روح ناآرامی که دچارش بودم، پس از یکی-دو ترم از دانشگاه انصراف دادم؛ به امید آنکه در رشتهای درس بخوانم که بتوانم درد جامعهام را با آن بشناسم و آن را درمان کنم. پس از انصراف از دانشگاه، راهی خدمت سربازی شدم؛ از سیرجان به جزیرهخارک و بوشهر، و از آنجا به تهران و دست آخر هم به اصفهان! دوستانم همیشه میگفتند «تو سرباز نبودی، مارکوپولو بودی از بس محل خدمت سربازیات تغییر میکرد». اما، آنچه رهآورد زندگی در این شهرها پس از انصراف از ادامهی تحصیلم بود، «تجربه» بود، که شاید مهمترین آنها نیز حادثهی دلخراش زلزلهی بم بوده است.
دوران سربازی، با همهی ماجراهایش به پایان رسید و پس از اتمام آن راهیِ یافتن شغل و کسب درآمد شدم. از کار به عنوان کارگری ساده در یکی از کارخانهجات اصفهان گرفته تا احداث شرکت و ساخت واحد صنعتی؛ که یکی پس از دیگری به خاطر همان روح ناآرامی که در تمامی آن سالها همراهیام میکرد رها میشد؛ که البته، هریک تجربهای بر تجربیاتم میافزود. اگرچه در آن سالها همیشه از وضعی که در آن قرار داشتم مینالیدم، ولی خبر نداشتم که همهی آن تجربیات پیهای ساختمانی به نام «اندیشه» را تشکیل میداد. کنار اینها، نوشتن، مطالعه، و شرکت در فعالیتهای علمی-فرهنگی را نیز همیشه داشتم. با همهی اینها، به شدت احساس میکردم بایستی در یکی از رشتههای علوم انسانی تحصیل کنم؛ رشتهای که بیش از بقیهی رشتهها در هدفی که داشتم یاریام کند. بنابراین، رشتهی «تاریخ» را که از همان دوران نوجوانی نسبت به آن علاقه داشتم برگزیدم. به حق، تاریخ رشتهای بود که بیش از همه یاریرسان بود؛ چرا که بیش از همهی رشتهها به افقی که برای خود ترسیم کرده بودم نزدیکم مینمود. با تاریخ، توانستم بهطور کلی با خطِ سیر فرهنگی و اجتماعی و خلق و خوی مردمان کشورم آشنا شوم و از این رهگذر ایدههای فراوانی بیابم. بنابراین، با ایدههایی که از تاریخ میگرفتم، و با پشتوانهی مطالعات و تجربیات سالهای قبل در مسیر هموارتری قرار میگرفتم. البته، ناگفته نماند که اگر مجال تحصیل و اندیشیدن به گذشتهی خود را نمییافتم، بعید میدانم تجربیاتی که از دورهی نوجوانی تا به آن روز بهواسطهی روح ناآرامم داشتم بهکارم میآمد. حتی اگر تجربهای بیشتر هم میداشتم، چنانچه فرصت و مجالی برای بررسی آنها نمییافتم، باز هم بهکار نمیآمد. نهایتا، نمیخواهم بگویم تجربههای خیلی زیادی را از سرگذراندهام؛ چه بسا افراد زیادی تجربیاتی به مراتب بیش از آنچه بنده تجربه نمودهام را داشتهاند. مسئله این است که “همهی انسانها بیش و کم، ماجراهایی در حیات خود دارند که تنها چنانچه زمان و فرصتی بیابند، آن تجربیات تبدیل به سرمایهی بیبدیل زندگیشان خواهد شد”. و به قطع یقین، “چنانچه هر فردی خود را در زندگی با سوالی بزرگ درگیر نماید، تمامی تجربیاتش ؛چه تجربیات گذشته و چه تجربههای آیندهاش؛ بهگونهی منحصر به فردی به کارش خواهد آمد”. سوالی مانند: تفکر خلاق چیست، و چگونه بهدست میآید، و نهایتا چنانچه کسب شد، چه فرصتهایی در اختیار فرد و جامعهاش میگذارد؟
علی صدرنیا “بنیانگذار طرح «روش پژوهش و اندیشهی خلاق»”
“پرورش اندیشهی خلاق” راهی به سوی آینده روشن
لینک کوتاه : http://www.nabzevatan.ir/?p=2326