• امروز : شنبه - ۷ مهر - ۱۴۰۳
خانه دسته‌بندی نشده

فردوسی و پاسداشت فرهنگ ، تاریخ و تمدن ایران زمین

  • کد خبر : 2076
  • 24 اردیبهشت 1399 - 0:52
استاد بزرگ بي بديل ، حكيم ابوالقاسم منصور بن حسن فردوسی طوسي، حماسه سراي بزرگ ايران و يكي از شاعران مشهور عالم و ستاره در خشنده آسمان ادب فارسي و از مفاخر نامبردار ملت ايرانست كه به علت همين عظمت مقام و مرتبت مانند ديگر بزرگان دنياي قديم با افسانه و روايات مختلف در آميخته است.

به گزارش نبض وطن، ادبیات تعلیمی بخشی گسترده از ادبیات کهن فارسی را شامل می شود. اگر چه شاهنامه اثری حماسی به شمار می رود اما فردوسی در جای جای این اثر ارزشمند، از هر فرصتی برای بیان آموزه های تعلیمی استفاده کرده است، به ویژه در صحنه های حساس و در پایان داستان ها حضور آشکار فردوسی و بیان آموزه های اخلاقی قابل توجه است. توصیه های فردوسی به خردورزی، نام خواهی، دوری از آز، دادگری، رعایت اعتدال و … در حوزه زندگی شخصی و اجتماع، بیانگر توجه فردوسی به ادب تعلیمی است.
آگاهى فردوسى از فرهنگ و تاریخ و تمدّن گذشته ایران و دلبستگى خردمندانه و شگرف وى به ایران و سرنوشت مردم آن، این معلّم فرهنگ ما و حافظه زنده قوم ایرانى را در موقعیتى قرار مى دهد که با آزادگى و جوانمردى تمام، داستانهایى را که از گذشتگان به وى رسیده است، روایت کند.فردوسى مى کوشد تا هویت ایرانى را از اعماق تمدّن، تاریخ و رفتار ایرانیان استخراج کند و برخورد با دیگر فرهنگ ها و مدنیّت ها را به بوته نقد بکشد.
فردوسى به ایران تنها به عنوان یک جغرافیا نمى نگرد، بلکه آنرا یک فرهنگ، یک معنویّت، یک تمدن و یک سنت شناخته شده بدیهى مى داند. به همین دلیل مى کوشد تا در مرحله اول، کتاب خود را به نماد این فرهنگ تبدیل کند. او زندگى ملّت ایران و تاریخ، افتخارات، سنتهاى دلبستنى و امتیازات رفتارى و اخلاقى مردم آنرا بازگو مى کند.
ایران گرایی در این اثر مانند خونی است که تا کوچک ترین پیکرهای آن دویده است و با تار وپود آن ، چنان در آمیخته که گزارش درست آن نیاز به پژوهشی گسترده دارد.
شاهنامه که قرن ها مورد عنایت و محفل آرای عوام و خواص بوده، امروز به کلی از دایره ی توجه و اشتغال فکری و ذوقی عموم بیرون رفته است و بنابراین هرگونه بحث جدی درباره ی این حماسه ی بزرگ ارزش و مفهومی فراتر از مرزهای پژوهش ادبی پیدا می کند و با یک « مسأله ی مهم فرهنگی و اجتماعی و ملی» ارتباط می یابد.
فردوسی منادی عزت و شرف ملت ایران و شاهنامه معتبرترین و موثق ترین سند هویت تاریخی و ملی ایران است. اگر کسانی شاهنامه را مجموعه ی افسانه ها و داستان های پهلوانی یا مجموعه ی داستان ها و سرگذشت پادشاهان بپندارند، قطعاٌ اشتباه می کنند. شاهنامه مجموعه ی منسجمی از اساطیر باستانی و روایات تاریخی سنتی و داستان های پهلوانی ست که سرگذشت اقوام ایرانی را در چارچوب آرمان ملی منعکس می سازد و شهریاران و پهلوانان شاهنامه ( تا پایان داستان اسکندر) نماینده ی ادوار و حوادث فراموش شده و نمودار ازلی شخصیت انسان ایرانی و ایستادگی، پیکار، غم، شادی، بهروزی، تیره روزی،صلاح و فساد او به شمار می روند.
شاهنامه ، داستان رویارویی خصلت های نیکان و بدان، پهلوانان و جباران، ایران و انیران و عناصر اهورایی و اهریمنی و جلوه گاه آرمان ها و امیدها و ناامیدی ها و روزهای تاریک و روشن مردم ایران و از این لحاظ در عرصه ی پهناور فرهنگ و ادبیات ایران منحصر به فرد و به نظر بسیاری از دانایان و پژوهندگان در ادب و فرهنگ سایر اقوام و ملل جهان بی نظیر است.
جهان بینی ژرف و حمکت والای فردوسی در سراسر شاهنامه متجلی است، ولی پیام اساسی شاهنامه بدون آگاهی از روح مجموعه ی منسجم روایات قابل فهم و درک نخواهد بود. در واقع شاهنامه در اجزا، پیام مشخصی ندارد ولی در نهایت تمام شاهنامه تبدیل به پیام کلی می شود. راز سرگذشت و سرنوشت بشر، مبارزه ی بی پایان خیر و شر، حاکمیت متعادل قانون جبر سهمگین آفرینش و اختیار محدود انسان، ارتباط مستقیم تأیید الهی با کیفیت پندار و کردار انسان، تداوم هویت ایرانی و پیکار ایران و انیران و بالاخره ضرورت آگاهی ایرانیان از نشیب و فراز سرگذشت و هوشیاری نسبت به سرنوشت خود، پیام اساسی و کلی شاهنامه محسوب می شود.
ماهیت مطالب شاهنامه حماسه ی ملی ایران و زبان شاهنامه زبان ملی ایران و اقوام زبان در دوره ی اسلامی است. تأثیر شاهنامه در ایجاد و تثبیت زبان ملی ایران فقط با تأثیر دانته و کمدی الهی در ایجاد و تثبیت زبان ملی ایتالیا قابل مقایسه است. یکی از مشخصات کم نظیر شاهنامه این است که فردوسی در سرودن این اثر عظیم به هیچ وجه اصول مورد قبول فرمانروایان روزگار، اعم از سامانیان و غزنویان را رعابت نکرده است.
یک اثر هنگامی جاودانه و اثر ملی می شود که به نحوی از انحاء راضی کننده و پاسخگوی «آمال» و «آلام» ضمیر آگاه و ناآگاه فردی و جمعی باشد و این ویژگی مسأله یی ژرف تر و فراتر از ارزش ادبی و زیبایی هنری است. ارزش ادبی و هنری می تواند اثری را در دفتر و فهرست میراث ادبی و فرهنگی ثبت بکند، ولی نمی تواند اثری را بدون احراز آن ویژگی وصف ناپذیر بر اریکه ی آثار جاودان ملی بنشاند.
از میان ده تا دوازده اثر جاودان ملی و «کلاسیک» ایران، بی تردید می توان آثار چهار شخصیت بزرگ، یعنی فردوسی، سعدی، حافظ و مولوی را باشکوه ترین آثار ملی و در ردیف بزرگ ترین آثار ادبی و فرهنگی جهان به شمار آورد.
« هرگاه، چنان که بعضی دانایان معتقدند، به سه نوع آگاهی، یعنی «خودآگاهی»، «ناخودآگاهی» و «زبرآگاهی» باور داشته باشیم، می توانیم سعدی را مظهر خودآگاهی و حافظ را جلوه گاه ناخودآگاهی و مولانا را تجلی زبرآگاهی و فردوسی را تجلی ناخودآگاهی جامعه ی ایران بدانیم. »

به عبارت روشن تر: فردوسی، منادی عزت و اصل و نسب ملت ایران و مظهر ضمیر ناخودآگاه جامعه ایرانی است.
سعدی، شخصیت مصلحت گرا و معلم و اندرزگوی جامعه و تجلی ضمیر آگاه و غریزه ی طبیعی و بی آلایش مردم ایران است
حافظ، انیس و مونس و غمگسار و شهرزاد قصه پرداز و پاسخگوی آمال و آلام انسان ایرانی و همزاد ضمیر ناآگاه او محسوب می شود و… .
فرهنگ ایران و سند بزرگ هویت ملی، یعنی حماسه ی فردوسی که در بحبوحه ی غلبه ی عناصر ترک و عرب رویید و بالید و در مدت هزار سال دو برابر سیل تهاجمات ترک، مغول، تیمور، عثمانی و روس ، هم چنان پایدار و پاسدار فرهنگ ایران بود. از آغاز سده ی چهاردهم هجری شمسی با خطر نفوذ و استیلای بی حد و مرز فرهنگ غربی رو به رو شد، و پس از جنگ دوم جهانی آسیب دیگری که خطر روشنفکرمآبان بود، به آفت نخستین پیوست.
از این دو آسیب بزرگ، آسیب نخستین، آفتی مزمن و گسترده و پنهان بود که هم چون موریانه ریشه و تنه و شاخسار فرهنگ کهن سال ایرانی را فرسود و پوسیده کرد و اکثر مظاهر فرهنگ ملی را از عرصه ی زندگی مردم به محافل علمی و مدارس و دانشگاه ها و نمایشگاه ها و بالاخره موزه ها منتقل ساخت.
آسیب دوم که معجونی از ادعای تجدد و نوآوری و انسان دوستی و چپ گرایی و آزادی خواهی و سنت شکنی بود، بی محابا و بدون تأمل و ترحم، سنن و عناصر فرهنگی و اجتماعی، حتی آرمان ها و اخلاق ایرانی را محکوم و منزوی کرده و در اذهان پیروان معصوم و ناآگاه خود، به خصوص جوانان، این تصور را به وجود آورد که همه ی سنت ها و عناصر دیرین اجتماعی و فرهنگی باید در ردیف ارتجاع و استبداد تلقی گردد و از عرصه ی زندگی و فرهنگ و هنر رانده شود. این نکته باید دقیقاً مورد توجه باشد که فرهنگ ملی، ارتباط با افکار و عقاید بیهوده و بعضی عادات منفی و مانع پیشرفت و ترقی مادی و معنوی ندارد و با استفاده از همین ابهام است که آسیب های دوگانه توانسته است اساس فرهنگ ایرانی را به عنوان افکار و عادات منفی و مانع پیشرفت متزلزل بسازد.
شاهنامه با توجه به ماهیت خود، بیش از دیگر آثار و مواریث ایرانی از تاخت و تاز غرب زدگان و روشنفکرمآبان و هویت باختگان آسیب دیده و امروز به ندرت می توان کودکی پیدا کرد که با داستان های کلی ایران و سیماهای حماسه ی ملی آشنایی و انس داشته باشد. سال هاست در مدارس و انتشارات و رادیو و تلویزیون و سینما جای فردوسی و شاهنامه تقریبا به کلی خالی است. در سینما و تلویزیون پرچم پهلوانان کشور آفتاب تابان به جای درفش اژدها پیکر رستم در اهتزاز است و بازیگران و قهرمانان یونانی، رومی، سامی، مغول، اروپایی، آمریکایی، ژاپنی و … خاطره ی رستم و اسفندیار را از خاطره ها زدوده اند.
ناگفته نگذاریم که در کنار که در کنار مساعی علمی معتبری که درباره ی فردوسی و اثر بزرگ او از ژول مول تا وولرس و مینوی و سعید نفیسی و از نولدکه تا ولف، برتلس، قزوینی و استاریکف و از مجموعه ی خطابه ها و مقالات مربوط به هزاره ی فردوسی تا مجموعه انستیتوی خاورشناسی اتحاد جماهیر شوروی صورت گرفته و از نظر کیفی و کمی یکی از اساسی ترین سلسله ی مطالعات و تحقیقات و کارهای علمی در زمینه ی ادبیات و فرهنگ ایران به شمار می رود، از سال ها پیش مباحثات بی ثمری نیز به عمل آمده که به جای حرف حساب و بحث جدی درباره شاهنامه، جنبه ی حمله و دفاع و به خصوص دفاع داشته و حماسه ی بزرگ ایرانی از کشمکش این دو دیدگاه تنگ و تیره یعنی «دیدگاه جاهلانه ی حمله به فردوسی و شاهنامه» و «دیدگاه ترحم آمیز دفاع از حیثیت فردوسی و شاهنامه» آسیب ها دیده و تقدس ملی و حیثیت خدشه ناپذیر خود را از دست داده است.

اشتباه است اگر تصور کنیم شاهنامه در بعضی ادوار متأخر مورد توجه خاص بوده، و فردوسی و شاهنامه را بزرگ کرده اند. توجه صوری به شاهنامه نه تنها بر شأن آن نیفزود، بلکه حماسه ی ایران را خفیف کرده و آن را از خانه و قهوه خانه و زورخانه و میدان های شهر و روستاها، به صحنه ی تنگ و محدود دانشگاه ها و عرصه ی کاذب تبلیغات کشانده و حرمت و همگانی بودن آن را از میان برده است. باید بدانیم هر آن چه از متن زندگی جامعه با حرمت و عزت در تابوت بلورین به موزه ها سپرده شود، مرده است.
بدیهی است با وجود کارهای عمده یی که درباره ی فردوسی و شاهنامه انجام یافته، در این باره گفتنی فراوان و عرصه ی پژوهش بیکران و درهای مطالعه و تحقیق به روی پژوهندگان باز است و همیشه باز خواهد بود و در هیچ زمینه و موردی از مسائل متعدد راجع به فردوسی و شاهنامه هیچ کس نمی تواند مدعی باشد که آخرین کلام را گفته است.
زندگی فردوسی
بر پایه ی دیدگاه بیشتر پژوهشگران امروزی، فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری برابر با ۳۱۹ خورشیدی (۹۴۰ میلادی) در روستای پاژ در شهرستان توس در خراسان دیده به جهان گشود. نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شده‌است. نام کوچک او را در بن‌مایه‌های کهن‌تر «حسن» نیز نوشته‌اند. پدرش از دهقانان طوس بود که ثروت و موقعیت قابل توجهی داشت. وی از همان زمان که به کسب علم و دانش می پرداخت، به خواندن داستان هم علاقه مند شد .
کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. آغاز سرودن شاهنامه را بر پایهی شاهنامه ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی می‌دانند اما با مطالعه زندگی نامه فردوسی می‌توان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی می‌پرداخته‌ است و چه بسا سرودن داستان های شاهنامه را در همان زمان و بر پایهٔ داستان‌های کهنی که در داستان‌های گفتاری مردم جای داشته‌اند، آغاز کرده‌است. از میان داستان های شاهنامه که گمان می‌رود در زمان جوانی وی گفته شده باشد می‌توان داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو و داستان سیاوش را نام برد. فردوسی پس از آگاهی یافتن از مرگ دقیقی توسی و نیمه‌کاره ماندن گشتاسب‌نامه سرودهی او (که به زمانهی زرتشت می‌پردازد)، به نگاشته شدن شاهنامه ابومنصوری که به نثر بوده و بن‌مایهی دقیقی توسی در سرودن گشتاسب‌نامه بوده‌است پی برد و به دنبال آن به بخارا، پایتخت سامانیان («تختِ شاهِ جهان») رفت تا آن را بیابد و بازمانده آن را به شعر در آورد. فردوسی در این سفر «شاهنامهی ابومنصوری» را نیافت اما در بازگشت به توس، امیرک منصور، که از دوستان فردوسی بوده‌است و «شاهنامه ابومنصوری» به دستور پدرش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق یکپارچه و نوشته شده بود، نسخه‌ای از آن را در اختیار فردوسی نهاد.
فردوسی سرودن شاهنامه را بر پایهی نوشتار ابومنصوری در حدود سال۳۷۰ هجری قمری آغاز کرد و سر انجام آن را در تاریخ ۲۵ سپندارمذ سال ۳۸۴ هجری قمری (برابر با ۳۷۲ خورشیدی) با این بیت‌ها به انجام رساند:
سر آمد کنون قصهی یزدگرد به ماه سفندارمذ روز ارد
ز هجرت سه صد سال و هشتاد و چار به نام جهان داور کردگار
این ویرایش نخستین شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به بیست سال دیگر در تکمیل و تهذیب آن کوشید. این سال‌ها هم‌زمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری (برابر با ۳۸۲ خورشیدی) در سن شصت و پنج سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود اهدا کند، و از این رو دست به کار تدوین ویرایش تازه‌ای از شاهنامه شد. فردوسی در ویرایش دوم، بخش‌های مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد. پایان ویرایش دوم شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری در هفتاد و یک سالگی فردوسی بوده‌است:
چو سال اندر آمد به هفتاد و یک همی زیر بیت اندر آرم فلک
ز هجرت شده پنج هشتاد بار به نام جهان داور کردگار
فردوسی شاهنامه را در شش یا هفت دفتر به دربار غزنه نزد سلطان محمود فرستاد. به گفته خود فردوسی، سلطان محمود «نکرد اندر این داستانها نگاه» و پاداشی هم برای وی نفرستاد. از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخش‌های دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخ‌ کامی سراینده از اوضاع زمانه بوده‌است. در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود دو بار یاد کرده، و خود را هشتاد ساله و جای دیگر هفتاد و شش ساله خوانده‌است.
بر اساس ابیاتی در خود شاهنامه و همچنین با مطالعه زندگی نامه فردوسی و منابع اولیه‌ای چون آثار نظامی عروضی و نصیرالدین قزوینی، فردوسی یک مسلمان شیعه بود؛ ولی برخی از پژوهشگران اخیراً در مورد مذهب وی و شاخه ی شیعی آن اظهار تردید کرده‌اند.
محمد امین ریاحی، با درنگریستن در زندگی نامه فردوسی و گفته‌های وی از سن و ناتوانی خود، این گونه نتیجه‌ گیری کرده‌است که فردوسی می‌بایست پس از سال ۴۰۵ هجری قمری و پیش از سال ۴۱۱ هجری قمری از جهان رفته باشد.
پس از مرگ، واعظ طبرستان به دلیل شیعه بودن فردوسی از به خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستان مسلمانان جلوگیری کرد و به ناچار در باغ خود وی در توس به خاک سپرده شد. آرامگاه فردوسی بین سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳ به دستور رضا شاه بازسازی شد.

اهمیت شاهنامه به بیان دکترجلال خالقی مطلق
۱. شاهنامه و تاریخ
در شاهنامه بخش ساسانیان را که با حدود ۱۷ هزار بیت بیش از یک سوم حجم کتاب را تشکیل میدهد، معمولاً بخش تاریخی شاهنامه مینامند. با آن که این بخش نیز دارای مطالب افسانهای بسیار هست، ولی باز از نظر مطالب تاریخی دارای اهمیت بسیاری است. درباره تاریخ ساسانیان ما دارای ماخذی به زبانهای یونانی و لاتینی و ارمنی و سریانی و پهلوی و عربی و فارسی هستیم، ولی مطالب شاهنامه حتا پس از کنار گذاشتن افسانهها و شرح و بسطهای شاعرانه آن باز از نظر مقدار بر مطالب آثار دیگر میچربد.
۲. شاهنامه و فرهنگ باستان
اگر شما بخواهید درباره رسوم کشورداری و آیینهای اداری و درباری در ایران پیش از اسلام تحقیق کنید، مانند اخذ مالیات، سکه زدن، نوشتن نامههای دولتی، فرستادن و پذیرفتن سفیر، تشکیلات سپاه، سلاحهای جنگی، رسم تاجگذاری، آیین باردادن و غیره و غیره. یا خواسته باشید درباره مراسم خانوادگی و اجتماعی تحقیق کنید، مانند زناشویی، نامگذاری روی کودک، آئین مهمانی و میزبانی، رامشگری و میگساری، جامه و آرایش و بویهای خوش، برگزاری جشنهای ملی چون نوروز و مهرگان، آذین بستن شهر، هدیه دادن و نثار کردن، سرگرمیها و بازیها، چون شکار و اسبدوانی و چوگان و شطرنج و نرد، برخی روابط و مناسبات میان اعضای خانواده و افراد جامعه، اعتقادات اخلاقی و دینی مردم تا برسد به آیین سوگواری و تدفین. یا خواسته باشید درباره طبقات اجتماع و مشاغل گوناگون و وضع زنان تحقیق کنید یا خواسته باشید درباره برخی دانشها و فنون چون پزشکی نجوم و موسیقی و شعر تحقیق کنید… در تحقیق همه این زمینهها یکی از ماخذ مهم شما و گاه تنها ماخذ شما شاهنامه فردوسی است.
۳. شاهنامه و فرهنگ ایران اسلامی
شاهنامه به خاطر محتوای غنی و چند سویه یا پرسویه خود که قبلاً به برخی از آن‌ها اشاره شد، بلافاصله پس از نگارش آن مورد استقبال افراد و طبقات مختلف جامعه از شاعر و مورخ و لغوی و حکیم و نقاش و نقال تا برسد به ماموران دولتی و سپاهیان و دایگان و درباریان قرار گرفت و بدین ترتیب بسیاری از آنچه شاهنامه از فرهنگ باستان ایران گرفته بود، از میتولوژی و تاریخ و آئین کشورداری و بسیاری از آداب و رسوم خانوادگی و اجتماعی، به فرهنگ ایران اسلامی منتقل گردید و بدین ترتیب شاهنامه مانند پلی شد که دو فرهنگ پیش از اسلام و بعد از اسلام ایران را به یکدیگر متصل ساخت و آن استمرار فرهنگ ایران که با ورود عرب آسیب بزرگی دیده بود، به وسیله شاهنامه تا حد زیادی مرمت یافت
۴. شاهنامه و زبان فارسی
اگر چه زبان فارسی قرنها بیش از فردوسی زبان رایج گفت‌وگو در سراسر ایران شده بود، ولی از عمر آن به عنوان زبان نوشتار و جانشین زبان پهلوی و عربی بیش از صد سالی نمیگذشت و در این مدت همیشه این زبان در میان ایرانیان هواخواه زبان عربی، دارای دشمنان خطرناکی بود که بویژه پس از پایگیری دولت غزنوی بر قدرت آن‌ها افزوده گردید و یکی دوبار موفق شدند زبان نامههای دولتی را دوباره از فارسی به عربی برگردانند. هستند که معتقدند بدون نیازی که در میان اهل قلم به شاهنامه پیدا شده بود، زبان عربی جای زبان فارسی را میگرفت و یا دست کم موضوع آن را به عنوان زبان نوشتار بسیار ضعیف میکرد. صرف نظر از این موضوع، شاهنامه به خاطر گنجینه بزرگ واژههای فارسی آن، برای موجودیت زبان فارسی اهمیت کمتری ندارد. اگر ما از میان آثار موجود و کهن زبان فارسی آنهایی را که مانند شاهنامه رقم واژههای بیگانهشان نسبت به کل واژههای کتاب از حدود پنج درصد بیش‌تر نیست، به یکجا گرد آوریم، حجم همهی آن‌ها روی هم رفته به حجم شاهنامه نمیرسد. به طوری که اگر شاهنامه را نداشتیم، هر کس میتوانست ادعا کند که زبان فارسی بدون رقم بزرگی از واژههای بیگانه، زبانی ناتوان یا دست کم فاقد فصاحت و شیوایی است. از این رو اگر ما شاهنامه را تیرک میانی خیمه زبان فارسی بنامیم. اغراق نکردهایم.
۵. شاهنامه و ادبیات فارسی
با توجه به محتوای غنی شاهنامه از یکسو و اهمیت آن برای زبان فارسی از سوی دیگر، و با در نظر گرفتن این‌که شاهنامه کهنترین اثر شعر فارسی است که به طور کامل به دست ما رسیده است، میتوان تاثیر بزرگ این کتاب را بر سراسر ادب فارسی حدس زد. نه تنها مورخان و فرهنگ نویسان و حماسه سرایان و مؤلفان کتب اخلاق، بلکه اکثر متفکران و شعرای بزرگ زبان فارسی، از آن میان شیخ فریدالدین عطار، عمر خیام، شیخ اشراق سهروردی، مولانا، سعدی و حافظ هر یک به نحوی از شاهنامه تاثیر پذیرفتهاند. ولی شاهنامه به عنوان بزرگترین منبع تاریخ و افسانه و لغت و حکمت و اخلاق ایرانی تنها بر طبقه شاعران و متفکران پس از خود تاثیر نکرده است، بلکه به همان نسبت بر ادبیات توده. از میان آثار ادبی ما هیچ اثری به اندازه شاهنامه فردوسی و دیوان حافظ نتوانستهاند آن دیوار ضخیمی که طبقه با سواد را احاطه میکند، بشکافند و به میان تودهی مردم نفوذ کنند، و از میان این دو اثر باز شاهنامه به علت شهرت افسانههای آن معروف تودههای وسیعتری از مردم ایران است. حتا ایرانیانی که زبان مادری آن‌ها فارسی نیست و نیز ملل همسایه ایران چون ترکها، روسها و عربها. هم‌چنین بخش بزرگی از ادبیات توده از تاثیر شاهنامه برکنار نمانده است
۶. شاهنامه و هنر شاعری
ارزش ادبی یک اثر عبارت است از مجموعهی ارزشهایی که آن اثر از جنبههای گوناگون دارد. جنبهی هنری یک اثر تنها یکی از این ارزشهاست که البته در ارزیابی یک اثر ادبی، عنصری بسیار مهمی است. هنر سخن پردازی فردوسی البته در سراسر شاهنامه نمودار است؛ ولی استادی او را در هنر داستان سرایی تنها آنجا میتوان مشاهده کرد که مطالب ماخذ او روایات میتولوژی یا اخبار تاریخی نیست، بلکه افسانههایی است که به شاعر فرصت میدهند با پروردن آن‌ها به داستان سرایی بپردازد. داستانهایی که در شاهنامه از جنبه هنر داستانسرایی اهمیت خاص دارند، عبارتند از: داستان زال و رودابه، داستان هفتخان رستم، داستان رستم و هفت گردان در شکارگاه افراسیاب، داستان رستم و سهراب، داستان سیاوخش، داستان رفتن گیو به ترکستان، داستان فرود سیاوحش، داستان اکوان دیو، داستان بیژن و منیژه، داستان رزم یازده رخ، داستان گشتاسب و کتایون، داستان هفتخان اسفندیار، داستان رستم و اسفندیار و داستان رستم و شغاد. غیر از این چهارده داستان قطعات کوچک و بزرگ بسیاری در شاهنامه هست که شاعر در آن‌ها فرصت سخنپردازی بیشتری یافته است؛ مانند قطعه ی نبرد رستم با اشکبوس
فقدان رشتههای گوناگون هنر و به ویژه هنر نمایشی سبب شده است که ما نتوانیم ابعاد وسیع هنر کسانی چون فردوسی و فخرالدین گرگانی و نظامی را بشناسیم و حتا همان هنرهای سنتی چون نقالی، شاهنامه خوانی، دفتر خوانی، تعزیه، پردهداری، خیمه شببازی و غیره از بین رفتهاند، بدون آن‌که وظیفهی خود را به هنرهای نمایشی جدید نظیر تئاتر و سینما و اپرا و نمایش عروسکی و فیلم و نقاشی متحرک (کارتن) و نمایش رادیویی و نمایش خیابانی و غیره محول کرده باشند. صحنههای شاهنامه میتواند علاوه بر موضوع نقاشی، موضوع هنرهای دیگری چون دست بافهای گوناگون، سرامیک، گچبری، کندهکاری، نقاشیهای دیواری و غیره قرار گیرد، چنانچه درگذشته بود.
در طول تاریخ در فضای اندیشه سیاسی و برای دسته بندی نخبگان ادیب، شاعر، دانشمند و عالم همواره نزاع هایی در بین جریان های فکری و نحله های اندیشه ای شکل می گیرد و تلاش می شود تا خط مشی و مدل فکری نخبگان تاریخی به سود جریان های فکری صادره شود. امروزه این نزاع، یا به شیوه ثبت کردن آثار شخصیت ها در مجامع بین المللی به نام یک کشور انجام می شود و یا آنکه با تفسیر و تاویل های گوناگون شخصیت مورد نظر را هم مسلک خویش معرفی می نمایند.
حکیم ابوالقاسم فردوسی یکی از این شخصیت های برجسته است که از اوایل انقلاب اسلامی ایران بدین سو همواره موضوع این نزاع قرار گرفته است.
تاکید مقام معظم رهبری بر صفت «حکیم» که در طول تاریخ به فردوسی اطلاق شده برای تعیین تکلیف نهایی گرهی که در مورد مشرب فکری وی وجود دارد راهگشاست. ایشان در سال ۹۰ نیز در جلسه ای ، به این مفهوم تاکید فرموده اند: « از فردوسی بگیرید تا مولوی و سعدی و حافظ و جامی. فردوسی، حکیم ابوالقاسم فردوسی است. به یک آدم داستان سرا، اگر صرفا داستان سرا و حماسه ‌سرا باشد، حکیم نمی گویند. این «حکیم» را هم ما نگفتیم؛ صاحبان فکر و اندیشه در طول زمان او را حکیم نامیدند. شاهنامه فردوسی پر از حکمت است. او انسانی بوده برخوردار از معارف ناب دینی. همه‌ آنها حکیم بودند؛ سرتاپای دوانینشان پر از حکمت است.»
زهره طغیانی
کارشناس ارشد زبان وادبیات فارسی

لینک کوتاه : http://www.nabzevatan.ir/?p=2076

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰

دیدگاهها بسته است.