• امروز : یکشنبه - ۴ آذر - ۱۴۰۳

آیت الله مدیسه‌ای، فقیه‌ی سیاستمدار و مظهر شجاعت

  • کد خبر : 18875
  • 14 اردیبهشت 1401 - 6:01
آیت الله مدیسه‌ای، فقیه‌ی سیاستمدار و مظهر شجاعت
آیت الله مدیسه‌ای به زمان حیات به سخن و فتوا و مبارزه در برابر اشغالگران انگلیسی در عراق ایستاد، و پس از درگذشتش نیز، یادبود وی در تبریز، شعله مقاومت مردم در برابر اشغالگری روس در آذربایجان را برافروخت.

به گزارش خبرنگار نبض وطن، محمد سلطانی رنانی، دکترای علوم قرآن و حدیث و عضو هیئت علمی دانشکده الهیات دانشگاه اصفهان در یادداشتی نوشت ، سیدابوالحسن فرزند سیدمحمد، به سال ۱۲۴۶ ش (برابر با ۱۲۸۴ ق) در روستای مَدیسه از توابع لنجان چشم به جهان گشود.

مدیسه از آبادی‌های کرانه زاینده‌رود است؛ خوش‌آب‌وهوا، مردمانی کوشا در کشاورزی، دامداری و باغداری. خاندان و پیشینیان سیدابوالحسن از سادات موسوی بودند که بهبهان را به قصد سکونت در اصفهان ترک کرده بودند و سال‌ها پیش در آبادی‌های غرب و جنوب‌غربی اصفهان سکونت گزیده بودند.

سیدابوالحسن در میانه سلطنت درازمدت ناصرالدین شاه، چهارمین پادشاه قاجار به دنیا آمده بود؛ زمانه‌ای که امیرکبیر به فرمان شاه کشته شده است، صدر اعظم‌ها یکی پس از دیگری همه بله‌قربان‌گوی شاه و گاه رو به سوی روس و گاه رو به سوی انگلیس، زمانه‌ای که حاکم اصفهان، مسعود میرزای ظل السلطان بر اصفهان و توابع آن به ستم تمام حکم می‌راند.

سیدابوالحسن و در کودکی و نوجوانی، در مدیسه و اصفهان، معنایِ حکومت سی‌ساله ظل السلطان را دانسته بود. حاکم اصفهان خود را ظل السلطان (سایه پادشاه) می‌دانست، و شاه قاجار خود را ظل الله (سایه خدا)، حال چه کسی را توان آن است که از سایه خدا پرسشی کند یا به او اعتراضی داشته باشد؟!

از سویی دیگر سیدعلی‌محمد به ادعای بزرگی برخاسته و بسیاری به پیروی از وی “بابی” شده‌اند؛ آئینی ساخته و پرداخته در تاریکخانه اوهام. سیدابوالحسن در زمانه‌ای رشد کرد که اندیشمندان مسلمان در ایران و ترکیه و مصر سربرآورده‌اند که پادشاهی چیست؟ و مگر می‌توان زمامداری بر مردم را همچون ملک و مال شخصی دانست و پسر بر جایِ پدر بنشیند و در جان و مال و آبروی مردم، حکم بی‌قیدو شرط کند در مدیسه به مکتب رفت و بیاموخت؛ پارسی را به ادب از گلستان سعدی می‌آموختند و عربی را برای فهم و دریافت قرآن کریم. و هر کس شوق دانستن بیشتر دارد باید به اصفهان برود.

سیدابوالحسن به اصفهان آمد و در مدرسه نیماورد به تحصیل و مطالعه علوم دینی پرداخت؛ نحو وصرف و بلاغت در شناخت زبان عربی، تفسیر و نهج‌البلاغه و فقه و اصول در علوم شرعی، منطق و کلام و فلسفه در علوم عقلی. ولی حوزه علمی اصفهان نیز اشتیاق وی را در آموختن کفایت نکرد، آبان‌ماه ۱۲۶۹ ش. (ربیع‌الاول ۱۳۰۸ ق.) اصفهان را ترک کرد و دو ماه بعد به نجف رسید؛ مرکز علمی شیعیان، حوزه‌ای هزارساله که به همت شیخ طوسی بنا گذاشته شده بود و در آن زمان به زعامت میرزا حسن شیرازی تدبیر می‌شد.

سیدابوالحسنِ جوان، کوشاتر از پیش، به دانش‌آموزی و اندیشه‌ورزی و پیراستگی خویشتن پرداخت. درست یکسال بعد، میرزای شیرازی در برابر امتیازات بی‌حد و اندازه‌ای که ناصرالدین شاه به انگلستان می‌داد، و به واقع چوب حراج بر داروندار ایرانیان می‌زد، ایستاد و با فتوای منع از تنباکو، بساط وطن‌فروشی شاهانه وی را برچید.

سیدابوالحسن در کنار علوم دینی، به خوبی درس سیاست آموخت؛ هم استعمار روس و انگلیس را شناخت و هم درد بی‌درمان استبداد و خودکامگی و فرمان‌فرمایی. شش سال از ورود وی به نجف گذشت که شاه ایران به ضرب گلوله میرزا رضا کرمانی از پای درآمد، و فرزندش مظفرالدین بر جای او نشست. فریاد ایرانیان از ستم وخودکامگی شاه و صدراعظم‌ها و حکمرانان وی برآمده بود؛ آنان هم قانون بودند و هم قانون‌گذار، هم قاضی بودند و مجرا و مُجری همه امور؛ مردم “مشروطه” می‌خواستند تا پادشاهیِ بدون حدّ و مرز، به شرط و قیدهایی پایبند شود.

عدالتخانه می‌خواستند تا قاضی و دادستان در جهت دادگستری بکوشند، و مجلس شورا می‌خواستند تا قانون و رأی منتخبان مردم بر جای اراده ملوکانه و منویات شاهانه بنشیند. مرجع دینی زمانه، آخوند خراسانی (۱۲۵۵-۱۳۲۹ ق.) نیز به تمام و کمال به پشتیبانی مشروطه‌خواهان برخاست و پس از وی نیز میرزای نائینی، پرچم مشروطه‌خواهی را برافراشت و نخستین آئین‌نامه مردم‌سالاری را به زبان فارسی مکتوب کرد و از خود به یادگار گذاشت: تنزیه المله و تنبیه‌الامه (پیراستن ملت و آگاه ساختن مردمان).

مظفرالدین شاه در ۱۲ مرداد ۱۲۸۵ مشروطیت را امضا کرد، اما مشروطیت ومجلس وعدالتخانه‌ای را که شاهی امضا کند، شاه دیگر می‌آید و انکارش می‌کند. محمدعلی شاه که آمد، امضای پدر را پس گرفت و مجلس را به توپ بست و گروهی از عدالت‌خواهان و مشروطه‌طلبان را به دار کشید. با پایداری مردم، به ویژه قیام سرداران تبریزی، دوره استبداد صغیر یک‌ساله برچیده شد، محمدعلی شاه برکنار شد و مجلس دوم شورای ملی تشکیل شد.

از آنجا که همواره سلطنت‌طلبان و خودکامگان بر مجلس شورا و نهضت مشروطیت خرده می‌گرفتند که چه بسا رأی مردم و مصوبات مجلس، از دایره شرع مقدس اسلام برون افتد و حتی محمدعلی‌شاه به بهانه مخالفت با اسلام، مجلس مردمی به توپ بست و سرها بر دار کرد؛ متمم دوم قانون اساسی را چنین نوشتند که دست‌کم پنج فقیه شیعه به معرفی مرجع تقلید زمان و رأی نمایندگان مجلس شورا به تهران بیایند و بر مصوبات مجلس نظارت کنند. آخوند خراسانی گروهی از فقیهان و مجتهدان ایرانی را برای این جایگاه نظارتی به مجلس شورای ملی معرفی کرد و پنج تن از آنان برگزیده شدند؛ از آن جمله سیدابوالحسن مدیسه‌ای اصفهانی، و او ۴۶ سال داشت و همگان به گستره دانش، حافظه قوی، بردباری و گذشت، مردم‌داری و فروتنی وی اعتراف داشتند.

اما سیدابوالحسن به تهران نیامد و نمایندگی مجلس شورا ندید، بلکه استعفای خویش از این منصب نوشت و فرستاد. شاید چنین کرد تا راه برای هم‌دوره‌ای، دوست و همنشین‌اش سید حسن مدرس گشوده شود. بی‌گمان حضور مدرس در مجلس شورای ملی، از دوم تا ششم، نقش بی‌بدیلی در تاریخ مشروطیت، مردم‌سالاری و عدالت‌خواهی ایران و ایرانیان داشته است. یکسال بعد، در آذرماه ۱۲۹۰ (ذی‌الحجه ۱۳۲۹)، مرجع تقلید شیعه و بزرگ‌پشتیبان مشروطه‌خواهی ایرانیان، آخوند خراسانی، به گونه‌ای مشکوک و ناگهانی، از دنیا رفت. در این زمانه، جنگ جهانی اول روی داد، به مدت چهار سال، از ۱۲۹۳ ش (۱۹۱۴ م.) تا ۱۲۹۷ ش. (۱۹۱۸). با شکست متحدین، خلافت عثمانی در سرزمین‌های اسلامی فروپاشید و عراق همچون ارثیه یا غنیمت جنگی به انگلیس رسید، و بریتانیا درصدد برآمد که عراق را همچون هند و افغانستان در قیومیت خویش درآورد.

شیعیان عراق به سال ۱۹۲۰ به رهبری مرجع تقلید زمانه، شیخ محمدتقی شیرازی در برابر اشغال و قیومیت انگلیسی‌ها قیام کردند. سیدابوالحسن که در آن زمان از فقیهان عالی‌مرتبه نجف به شمار می‌آمد، به پیروی از مرجعیت و در همراهی با مردم، فتوا به لزوم مقابله و مبارزه با اشغال‌گران صادر کرد؛ این قیام در تاریخ عراق با عنوان ثوره العشرین معروف است، هرچند این قیام با خشونت تمام و به خاک و خون کشیدن بیش از نه هزار نفر سرکوب شد، اما مقدمات استقلال عراق فراهم آمد. و یکسال بعد از قیام، فیصل فرزند شریف حسین (پادشاه حجاز)، به پادشاهی عراق برنشست.

‌‌سیدابوالحسن که همینک فقیهی آگاه به زمانه خویش و کنشگری اجتماعی-سیاسی بود در اعتراض به عملکرد ملک فیصل، به ایران آمد و حدود یکسال، ۱۳۰۲ ش. در قم زیست. در آن زمانه، سلسله قاجار در آستانه فروپاشی بود و رضاخان میرپنج پدیده نوظهور محیط سیاسی ایران بود. رضاخان نخست بر آن بود که نظام شاهنشاهی قاجار را برچیند و نظام جمهوری را حاکم سازد. این خواسته رضاخان مخالفانی در مجلس، فقهای شیعه و عموم مردم داشت، این مخالفان هیچیک سلطنت‌طلب یا مدافع پادشاهی قاجاریان نبودند، بلکه همگی از مشروطه‌خواهان بودند.

با گزارش مرحوم مهدی حائری، رضاخان به قم می‌آید و با سه فقیه برتر آن زمان؛ سیدابوالحسن اصفهانی، میرزا حسن نائینی، و شیخ عبدالکریم حائری دیدار کرد. نتیجه این دیدار، بیانیه‌ای از سوی سه فقیه نامبرده و بیانیه‌ای از سوی رضاخان بود که بر انصراف از طرح حکومت جمهوری خبر می‌داد. حال چه روی داده بود که پیشوایان و پرچم‌داران مشروطیت و عدالت‌خواهی در ایران و عراق در برابر تشکیل حکومت جمهوری مقاومت و مخالفت می‌کردند؟!

این موضع‌گیری سیدابوالحسن اصفهانی، و بسیاری از مشرطه‌خواهان، بسی جایِ اندیشه‌ورزی دارد؛ آنان هم‌زمان با سلطنت مطلقه و جمهوری مخالفت می‌کردند و تنها سلطنت مشروطه را می‌پذیرفتند… آیا جمهوری در آن زمانه، و شاید حتی زمان‌های دیگر، پوششی برای زمامداری خودکامگان بوده و هست تا خواسته خود را به رویه‌ای سطحی و دروغین از رأی مردم و انتخابات فرمایشی و مهندسی‌شده و کاذب، به نام خواست و انتخاب مردم، جلوه دهند، و همواره نتایج سیاست‌های ناخردمندانه خویش را به پایِ انتخاب و منتخَب مردم بگذارند؟! اندک نبوده و نیستند خودکامگانی که در لباس رئیس جمهور مادام‌العمر، فارغ از هر نظارت و قانونی، به نام انتخابات و جمهوری، حکم رانده‌اند و هر اعتراضی را به خشونت تمام، به نام مردم و جمهوری، بمباران کرده‌اند. دور نیست که سید ابوالحسن اصفهانی و دیگر مشروطه‌خواهان بدین جهت با طرح جمهوری رضاخانی مخالفت می‌کردند که این‌چنین آینده‌ای را می‌دیدند. پس از اقامت یک ساله، ملک فیصل، ضمن عذرخواهی خواستار بازگشت مراجع و فقهای ایرانی به نجف شد، و سیدابوالحسن نیز بازگشت.

در پی درگذشت میرزای نائینی در مرداد ۱۳۱۵ (جمادی‌الاولی ۱۳۵۵ ق)، سید ابوالحسن مدیسه‌ای اصفهانی به عنوان مرجع تقلید شیعیان، سکان‌دار و راهبر پیروان مکتب اهل بیت، به ویژه در ایران و عراق شد. در دوره ده‌ساله مرجعیت ایشان، جنگ جهانی دوم روی داد؛ از شهریور ۱۳۱۸ (سپتامبر ۱۹۳۹) تا مرداد ۱۳۲۴ (آگوست ۱۹۴۵). آلمان هیتلری، ایتالیای موسولینی و امپراطوری ژاپن از یک سو و استعمارگران دیروز و امروز؛ روس و انگلیس و آمریکا از سویی دیگر؛ جنگی برخاسته از فزون‌طلبی و کشورگشایی و نژادپرستی که مستقیم و غیرمستقیم حدود صدملیون انسان را به کام مرگ فرستاد. در چنین زمانه سخت و دردآوری سیدابوالحسن اصفهانی کمر همت بست که تلفات قحطی در ایران و عراق کاستی گیرد، تأمین حداقل خوراک برای مردمان، نان! او نانوایان را گرد آورد و از محل وجوهات شرعی، نذرها و هدایای دینی، هزینه خرید آرد و پخت نان را به آنان می‌پرداخت.

فقر و گرسنگی چنان گسترده شد، که مردی بی‌سروسامان، در میانه نماز جماعت سید ابوالحسن، به پسر جوان وی حمله‌ور شد، و با ضربات چاقو وی را مظلومانه به شهادت رساند. مردم قاتل را گرفتند، حکومت وقت وی را به زندان افکند، اما سیدابوالحسن، در بازگشت از تشییع جنازه پسر جوانش، با چشم گریان و کمر خمیده، قاتلِ فرزندش را بخشید و خواستار آزادی او شد. او به بزرگواری قاتلِ فرزندش را بخشید، اما آنگاه که حکومت نابخرد و خودکامه سعودی در دی‌ماه ۱۳۲۲ (ذی‌الحجه ۱۳۶۲) جوان ۲۲ ساله ایرانی، ابوطالب یزدی را بیگناه گردن زد، برآشفت، فتوا داد که تا آن زمان که سفر حجاج به امنیت و عزت کامل همراه نباشد، حجّ انجام نمی‌گیرد.

شاه ایران نیز به پیروی از وی، از اعزام حجاج خودداری کرد و روابط با عربستان قطع کرد. فتوایِ ابوالحسن اصفهانی در این جهت بسیار درس‌آموز است؛ حجّ عبادتی والارتبه و گران‌مرتبه است، ولی جان آدمیان بس ارجمندتر و خون بیگناه بسیار پربهاتر است، بنا نیست که عبادتی انجام شود به قیمت خون حتی یک انسان! سیدابوالحسن اصفهانی در ۱۳ آبان ۱۳۲۵ ش (نهم ذی‌الحجه ۱۳۶۵) در سن ۷۹ سالگی چشم از دنیا فروبست و بر کناره مرقد پیشوای خویش، امیرمومنان علی (ع) آرام گرفت.

و چه شگفت که سیدابوالحسن به زمان حیات به سخن و فتوا و مبارزه در برابر اشغالگران انگلیسی در عراق ایستاد، و پس از درگذشتش نیز، یادبود وی در تبریز، شعله مقاومت مردم در برابر اشغالگری روس در آذربایجان را برافروخت.

لینک کوتاه : http://www.nabzevatan.ir/?p=18875

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰

دیدگاهها بسته است.