- امروز : جمعه - ۲۷ مهر - ۱۴۰۳
بایگانی‌های ایثار و شهادت - صفحه ۱۴ از ۱۸ - نبض وطن
مسابقه فرهنگی _ هنری شهدای اصناف شهرستان لنجان
اتاق اصناف شهرستان لنجان به مناسبت برگزاری نخستین یادواره شهدای اصناف در نظر دارد مسابقه‌ای را با هدف معرفی هرچه بیشتر شهدای والامقام اصناف این شهرستان برگزار کند.
مربیان گمنامی که با شهادتشان سکوی پرش دانش‌آموزان شدند
روزگاری مربیان تربیتی مدارس سنگر آموزش را در جبهه‌های حق علیه باطل دفاع مقدس یافتند و با حضور در این میدان، مشق عاشقی را برای دانش‌آموزانشان سرمشق کنند، سرمشقی که هنوز برای این روزها لازم است.
کرمی: زنده نگه داشتن یاد شهدا موجب تداوم حرکت انقلاب می شود
رئیس اتاق اصناف شهرستان لنجان گفت: شهدا از همه ما انتظار دارند مسیری را که با اهداء جان خود ترسیم کردند استمرار ببخشیم و قطعا حرکت در مسیر استمرار راه شهیدان افتخار بزرگی است.
با چند شهید دانش‌آموز آشنا شوید
اغلب آن‌ها قدی کوتاه و جثه‌ای ظریف داشتند، کلاه بر سرشان گشاد بود و اسلحه هم از قد آن‌ها بلندتر، اما اراده پولادین آن‌ها باعث شده بود درس را نیمه‌کاره بگذارند تا مشق عشق را در میدان جهاد بنویسند.
فرمانده‌ای که برای کردهای پیشمرگه امان‌نامه گرفت
شهید سیدمحمدسعید جعفری، فرمانده‌ای قدر و توانا بود که با تصمیم‌های مهمش توانست آشوب حمله به پادگان سنندج توسط گروهک‌های ضدانقلاب را ناکام بگذارد. به همین خاطر رهبر انقلاب از او به عنوان «شهید پیشرو» نام بردند.
کرمی: برگزاری یادواره شهدا نمونه‌ای از جهاد تبیین است
رئیس اتاق اصناف شهرستان لنجان گفت: نبود منابع اطلاعاتی و شناسنامه جامع از شهدای اصناف شهرستان لنجان یک نقصان اساسی به شمار می‌آید.
شربت شهادت به من نرسید!
شیخ عباس نارویی، روحانی بلوچ مدافع حرم می‌گوید: در سفر سوریه با تسبیح برای افراد استخاره گرفتم. یکی می‌ماند، شهادت بود، ۲ تا جانباز و اگر سه تا می‌ماند، یعنی طرف سالم برمی‌گشت! برای عمر ملازهی شهادت افتاد، بچه‌ها دورش را گرفتند با صدای بلند خواندند: شهادتت مبارک.
مراسم عقد یک سردار در زندان اوین
شهید رضا چراغی، فرمانده لشکر 27 در زندان اوین عقد کرد. ماجرا از این قرار بود که او می‌خواست خطبه عقدش را آیت‌الله گیلانی بخواند و این روحانی در زندان مسئولیت داشت.
ترفندهای یک مادر شهید برای جنگ نرفتن پسرش!
آمنه رضایی مادر شهید رضا خاوری برای اینکه پسرش را از رفتن به سوریه منصرف کند، تصمیم می گیردبرایش زن بگیرد. او می‌گوید: به رضا گفتم: بیا برویم خواستگاری. می‌گفت: دستت درد نکنه!
- « برگهٔ پیشین
- 1
- …
- 12
- 13
- 14
- 15
- 16
- …
- 18
- برگهٔ بعد »
